بر بال ترمه خیال

ماهی بانوی سابق !!!

بر بال ترمه خیال

ماهی بانوی سابق !!!

15

من رو دروغ خیلی حساسم
نمی دونم دوستی داشتین که از شما استفاده ی ابزاری کنه یا نه؟

من داشتم

و این برام خیلی سنگین نشست

اولین باری که این کار رو کرد وقتی بود وقتی بود که می خواست به دوست پسرش بگه که نمی خواد باهاش باشه.برای این کار از من استفاده کرد.گفت ماهی میگه با دوست پسرت دوست نباش.

من با اون پسر هم ارتباط داشتم.به عنوان یک دوست معمولی.وقتی دوستم اومد و گفت که بهش گفتم که ماهی میگه با تو دوست نباشم. تو حواست باشه که دروغمو لو ندی شوکه شدم.بهش گفتم اگه می خوای دروغ بگی از من استفاده نکن.

وقتی هم پسره اومد پیش من گله کنه سعی کردم حقیقت رو بهش بگم.همون حرف هایی که به دختره زده بودم رو بهش گفتم.به پسره گفتم من فقط می دونم بینتون یه مشکلی هست و نمی دونم این مشکل چیه.تو ای خانم فلانی اگه با این مشکل کنار میای بمون.اگه کنار نمیای برو.این خود تو هستی که تصمیم میگیری که بمونی یا نه.من فقط می تونم با این اطلاعات ناقصی که به من دادی همینو بگم.

پسره هم وقتی فهمید من این طوری گفتم معذرت خواهی کرد گفت اون اینطوری بهش نگفته. و جریان از نظر من اون روز تموم شد.

گذشت تا وقتی که اونا به هم زدن و یک روز پسره که داشت از جداییشون حرف می زد گفت خانم فلانی خیلی دروغ میگفت و این برام سخت بود

من اون موقع اصلا متوجه نشدم.اصلا هم یادم نیست چه واکنشی نشون دادم.(این قضیه برای دو سه سال پیش هست)

تا این که اواخر سال قبل این خانم با یک دوست مشترک دیگه دوست میشه و کلی از اون دوست و خانواده اش که از قضا با من هم دوست بودن بد میگه.بعد هم از هم جدا میشن.و من اصلا فکر نمی کردم که شاید این وسط درباره ی خانواده اون دوست دروغ بگه.کل کل هاشون رو دیده بودم و فکر می کردم یه کل کل هست و لج و لجبازی که من پیش پسر خالم یا دوست پسرم عزیزتر هستم.که اخر هم کار به جدایی کشیده شد.یه نکته رو اینجا بگم وقتی جدا شدن فامیل پسره اومد ازم پرسید چرا جدا شدن و یه سری حرف زد که من ناراحت شدم .(اون موقع اصلا فکر نمی کردم که شاید همه ی این ها دروغ های خودش باشه نه واقعیت.چون همش می گفت اگه حرف زدن من تو روشون میگم دروغم ندارم و این چیزا.) منم به فامیل پسره گفتم انگار مادر پسره راضی نبود برای ازدواج.اینا جدا شدن.

و یکی دوماه بعد از جدایی می فهمیم که این خانم با یه اقایی نامزد کردن.وقتی ازش عکس نامزدی خواستیم به دو سه نفرمون نشون داد و به بقیه نشون نداد.اینجا بینمون ناراحتی پیش اومد که ایا ما غریبه بودیم؟چطور وقتی از دوست پسرای قبلیش گله داشت ما همه رو می شنیدیم و ... .الان عکس شوهرشو نشون نمیده؟همین باعث شد که از هم فاصله بگیریم.تو این مدت هم تو اینستاگرام و استوریا از تنهایی و شکست عشقی و این جور چیزا حرف می زد که بچه ها گفتن نکنه این ازدواج نکرده الکی گفته؟اخه ادمی که تازه ازدواج می کنه شور و شوق داره نه مثل این اینطوری ناراحت و افسرده؟و این شک تو ما به وجود اومد که نکنه همه ی اینا یه بازی باشه.بعد از یه ماه اومد به من گفت که من عکس شوهرمو به کسی نشون ندادم اون عکسی که نشون دادم عکس برادرم بود.ازم ناراحت نباش و اینا... .گفتم بچه ها خبر دارن؟گفت نه. گفتم من نمی تونم این دروغتو نگه دارم.خودت بهشون بگو.چون همونجور که با تو صمیمی هستم با اونا هم هستم.تو به اونا دروغ گفتی.حالا به من راستشو گفتی؟من چطوری تو صورتشون نگاه کنم وقتی از همه چی خبر دارم و بذارم اونا تو دروغ بمونن.گفت خودم میگم.گفتم باشه و باز اومد تو جمع.

و باز هم استوریای شکست عشقی و ... .

یه ماه شد و من هر سری می پرسیدم گفتی می گف نه.

تا این که یه شب تو گروه واتس اپ مختلطمون  یه دوست مشترک دیگمون یه داستانی تعریف کرد.این خانم اومد تو گروه دخترونمون گفت این داستانی که این تعریف کرده دروغ هست.راستش اینه.در واقع راز دوست مشترکمون رو فاش کرد

قیافه ی من اون لحظه واقعا دیدنی بود.با خودم می گفتم تو راز بقیه رو فاش کردی بعد من راز تو رو نگه داشتم؟اونم وقتی هممون به شک افتادیم که تو داری دروغ می گی؟

رفتم بهش گفتم نمی خوای بگی گفت در تلاش هستم بگم ولی نمی دونم کی !!!! گفتم من دیگه بیشتر از این نمی تونم این راز رو نگه دارم یا خودت به بچه ها بگو یا من میگم همونظور که دوستم هستی اونا هم هستن.نمی تونم تو صورت بچه ها نگاه کنم و بگم که فلانی راست میگه یا دروغ.که جوابمو نداد و از گروهها رفت.و این از نظر من یعنی می تونی بگی.و گفتم.دوستامون ناراحت شدن و بیشتز از این ناراحت شدن که اون رفت و توضیح نداد.ما بچه نیستیم.مسلما می موند و دلیل کارشو توضیح می داد درک می کردیم.

من راز خیلیا رو می دونم.تا حالا دربارشون با کسی حرف نزدم.ولی این از نظر من راز نبود.یه دروغ بود بین دوستا.این که من باید انتخاب می کردم.من نمی خواستم بین هممون به هم بخوره.ولی این که تو صورت بقیه نگاه کنم و فکر کنم من می دونم این ادم یه چیزایی رو بهتون دروغ گفته برام سنگین بود.ناراحت کننده بود.حس می کردم دارم به بقیه دوستام خیانت می کنم.باز رفتم سراغش .براش نوشتم بیا و دلیل کارتو بگو.ما بچه نیستیم.ولی جوابی نگرفتم.و بعد یادم افتاد به دوست پسری که اومد بهم گفت این ادم دروغ میگه.

و کم کم همه چیز برامون رنگ دیگه گرفت.
و حالا ما موندیم یه حس بد که به بازی گرفته شدیم.این که برای خوب نشون دادن خودش هرچیزی ممکنه گفته باشه.این که ممکنه حرفایی که در مورد فامیل دوست پسرش زد راست نباشه.این که من خیلی جاها ازش طرفداری کردم و این طرفداری اونو به این نتیجه رسوند که اون حق داره ازم هرجور میخواد استفاده کنه و من صدام در نیاد.


پ ن: فکر نمی کردم با نوشتنش حس خوبی بگیرم.ولی الان احساس می کنم سبک شدم.انگار حرفایی که می خواستم بهش بزنم رو زدم.

نظرات 3 + ارسال نظر
مرضیه چهارشنبه 3 مرداد 1397 ساعت 16:18 http://fear-hope.blogsky.com

والا از این دست اتفاقها به شکلهای مختلف برای خود من هم افتاده و خیلی از بابت حماقتی که کردم برای خودم ناراحتم، متاصفانه درس عبرت نمیشه برام...
میدونی یه موردی که همین امروز برام پیش اومد و خیلی ناراحتم کرد که البته شاید خیلی هم به پست تو مربوط نباشه یه دوست چندین سالست که من پیشش یه زمانی خیلی درددل میکردم و البته تو محل کارم با هم همکار بودیم...
امروز بعد شاید شش هفت سال بین یه عالم از همکارهای سابقم در مورد یه موضوعی بحث شد و اون یهویی برگشت گفت مرضیه خیلی دوست داشت ازدواج کنه و به من همیشه میگفت و...
وای اصلا یخ کردم، یادم اومد یبار از باب درددل بابت شرایطی که تو خونه پدری و تو زندگیم داشتم گفتم واقعا از خدا میخوام بتونم ازدواج خوبی داشته باشم و دیگه خسته شدم از اینهمه تنهایی سختی کشیدن و بار زندگی ور به دوش کشیدن. یعنی یه درددل بود،‌اما اون بدون گفتن هیچ مقدمه ای پیش افرادی که کلی باهاشون رودربایستی داشتم اینو گفت... هنوزم عصبیم بابت این موضوع. چقدر خجالت کشیدم...
حالا وقتی میگی استفاده ابزاری هم کلی مورد برات دارم که اگر بخوام بنویسم (که باعث میشه هم طولانی بشه و هم خودم یادم بیاد و اذیت شم) میبینی که متاسفانه بیشتر ما به خاطر سادگیمون چقدر راحت میذاریم ازمون سوء استفاده کنند...

وای خدا
باورم نمیشه
اینم یکی از مواردی هست که واقعا بدم میاد.به نظرم با این کارشون نشون میدن که واقعا غیرقابل اعتمادن.
قشنگ حستو درک می کنم.انگار یه پارچ اب یخ رو ادم ریخته باشن.


اصلا دوست ندارم اذیت بشی.راحت باش

. پنج‌شنبه 28 تیر 1397 ساعت 08:52 http://fidgety.blogsky.com

با درغو رفیق نمون

نمی مونم.اون موقع نمی دونستم

ع.پ (رهگذر) پنج‌شنبه 28 تیر 1397 ساعت 07:24 http://thomascrown.blogsky.com

درود فراوان
این نظر رو بزای پست قبلیتون مینویسم
من اهل کرمانشاهم و توی شهر کرمانشاه هم کارمند بانک هستم.
زلزله رو از نزدیک لمس کردم
و یکی دوبارهم برای کمک به هموطن ها و البته همکارهای خودم رفتم سرپل ذهاب
واقعا خیلی وحشتناک تر ازاون چیزی بود و هست که توی تلویزیون لعنتی میگن ...

هنوزم هیچی به سرجای خودش برنگشته
متاسفانه

دروغ
توی این مملکت کم نیست
بزرگاش دروغ میگن
اون دوست شما هم حتما دلایل خاص خودش رو داشته
باید شما از زاویه ی دید اون هم به قضیه نگاه کنید
هرچند کلا این مورد رو نقپفی میکنم و باهاش مخالفم
اما خب
زندگیه دیگه

با احترام

سلام
خدا قوت.بله درسته.وضعیت زلزله زده ها بعد 10 11 ماه هنوز خوب نیست.کاری هم از دستمون بر نمیاد متاسفانه.
----
درسته.شاید برای خودش دلایلی داشت ولی کاش حداقل توضیح می داد.
----
مچکرم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.