-
17
شنبه 27 مهر 1398 16:56
برای ترنج عزیزم
-
16
جمعه 2 آذر 1397 02:34
چرا نظرات پست های قبل در حالی که فعالن غیرفعالن؟
-
بر بال ترمه خیال
شنبه 21 مهر 1397 19:43
اینجا می نویسم و گاه باز می گردم به اینجا ایدی کانال تلگرام : @BaleKhiyal یا بر روی لینک زیر کلیک کنید: https://t.me/BaleKhiyal
-
15
پنجشنبه 28 تیر 1397 04:45
من رو دروغ خیلی حساسم نمی دونم دوستی داشتین که از شما استفاده ی ابزاری کنه یا نه؟ من داشتم و این برام خیلی سنگین نشست اولین باری که این کار رو کرد وقتی بود وقتی بود که می خواست به دوست پسرش بگه که نمی خواد باهاش باشه.برای این کار از من استفاده کرد.گفت ماهی میگه با دوست پسرت دوست نباش. من با اون پسر هم ارتباط داشتم.به...
-
14
شنبه 5 اسفند 1396 14:53
خیلی وقته ننوشتم نه که داستان یا نوشته ای نداشته باشما.نه.. دارم.فقط حوصلم نمی کشید بیام اینجا و اینجا بذارمشون. این دو ماه اتفاقای زیادی افتاد هم شخصی هم غیر شخصی تسویه حساب ، زلزله ، کلاس های نویسندگی ، مسافرت، سانچی، برف، دورهمیامون، سقوط هواپیما و حرف زدنای خرافاتی بعضیا و استرس دادناشون. مثلا یکی از خرافاتشون این...
-
13
سهشنبه 28 آذر 1396 19:51
بعد دو سال بری دانشگاه واسه تسویه بعد ببینی که بهت میگن کتاب گرفتی پس ندادی بعد هی بگی پس دادم حتی جریمه دیرکرد دادم برن نگاه کنن ببینن نیست مسئولی که کتابارو ازت گرفته بود هم ازونجا رفته باشه بیای خونه و همه جا رو بگردی ببینی نیست هیچی دیگه یه خرید کتاب افتادم
-
کارگاه نویسندگی - 9
جمعه 17 آذر 1396 20:32
روبروی ویترین لوازم التحریری ایستادم. "کاغذ رنگی، مداد رنگی، آبرنگ، اسباب بازی، خمیر بازی و ... اصلا دنیا در کودکی رنگی بود. طعم شیرین آن ، هنوز هم زیر زبانمان هست. بزرگ که شدیم رنگ از زندگیمان رفت. همه چی سیاه و سفید شد و خیلی که ارفاق دادند شدند رنگ های مجاز. خاکستری، سورمه ای، قهوه ای و یشمی. درگیر کلیشه ها...
-
کارگاه نویسندگی - 8
چهارشنبه 10 آبان 1396 14:11
تنها و از کار افتاده بود، صندلیِ لهستانیِ سفید رنگِ گوشه ی انباری. رنگ سفیدش از گرد و غبار به سیاهی می زد.رد زخم و تَرَک های زیادی بر روی تنش دیده می شد.درد را از اعماق وجودش، حس می کرد. دلش می خواست دوباره همان صندلی ای باشد که از او استفاده می کردند.حتی به اسباب بازی یا هر چیز دیگری بودن هم راضی بود.اما حسی به او می...
-
کارگاه نویسندگی - 7
یکشنبه 7 آبان 1396 01:50
هر فصل که می آید آرزو می کنم پاییز نیاید، اصلا فصلی به اسم پاییز نبود. برگریزان که از راه می رسد آرزوی نیامدن پاییز را به باد می سپارم و آرزو می کنم تا هر آن چه که بین من و تو گذشت را به یاد نمی آوردم. دریغ از پاییز، که فصلِ دیدار نخست و آخرمان بود شال و کلاهی برایت بافته بودم که رج به رج آن پر است از بوسه های نقره...
-
کارگاه نویسندگی -6
یکشنبه 16 مهر 1396 18:02
تُنگ ماهی خالی از آب و ماهی ، تنها و غریب در مکانی که هیچ ارتباطی به او نداشت نشسته بود و دل تَنگ ماهی و آب . مرگ ماهی گلی بازیگوشش را به چشم دیده بود و سرریز شدن آب را از درونش . حس تهی بودن و غریبی دست از سر او بر نمی داشت، فکر و خیال رهایش نمی کرد. انگار بدون ماهی گلی، او دیگر به چشم نمی آمد. از غمِ خالی بودنِ...
-
کاریکلماتور: پاییز
سهشنبه 4 مهر 1396 01:06
پاییز، ذره ذره درخت را عریان می کند تا زمستان رخت سپید عروس را بر تنش بپوشاند.
-
شهرزاد
چهارشنبه 31 خرداد 1396 02:06
شیرین رو که تو این وضعیت دیدم دلم برای بی پناهیش سوخت قشنگ درکش کردم که از عرش به فرش افتادن چه حس و حالی داره
-
13
شنبه 6 خرداد 1396 14:55
خب فعلا کلاسای نویسندگی به دلیل امتحانات بقیه تعطیل شده و من فعلا چیزی برای تمرین ندارم. اما خب میخوام تا دوباره برقرار شدن کلاس ها خودم سوژه پیدا کنم و بنویسم. از دیروز سوژه بدقولی تو ذهنم می چرخه ولی هرکار میکنم نمیتونم کلمات رو کنار هم بچینم امیدوارم تو روزای آینده این اتفاق بیافته اینجا نوشتم که یادم بمونه سوژه ام...
-
کارگاه نویسندگی -5
سهشنبه 26 اردیبهشت 1396 17:06
در حیاط قدم می زنم.کنار دیوار عروسک، دفترچه یاداشت و خرت و پرت های دخترک بر روی زیلویی افتاده است.احتمالا یادش رفته با خودش به داخل خانه ببرد.یا شاید هم دوباره می خواهد بیاید و بازی کند.صدای رادیوی همسایه،حواسم را از فکر کردن به دخترک پرت می کند.صدایش آنقدر بلند است که تا این طرف دیوار می آید.اخبار می گوید.از جنگ ، از...
-
کارگاه نویسندگی -4
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1396 13:44
بهار می آمد تمام باغچه در انتظار روئیدن و من کنار تو پروانه خشک می کردم #نیلوفر_لاری_پور
-
کارگاه نویسندگی -3
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 03:06
یک استکان چای تلخ یک قندان قند جیره ی مختصریست برای تو از آن ساده نگذر از جرعه جرعه آن لذت ببر بگذار جان و روحت تازه شود تصمیم بگیر که تلخ بنوشی یا با حبه ای قند کامت را شیرین کنی مثل زندگی انتخاب با توست
-
کارگاه نویسندگی -2
سهشنبه 29 فروردین 1396 20:18
رویا، در این مدتی که اینجا بود دوست داشت بداند که اگر پنجره را باز کند چه می بیند.با هر صدایی که می شنید در ذهنش تصویرسازی می کرد. مثل صبح ها، که صدای بچه ها می آمد این فکر به ذهنش می رسید که پنجره دقیقا مشرف به حیاط مدرسه ای باز می شود که بچه ها در آن جا با خوشحالی به بازی مشغول هستند. یا عصر ها که صدای مردم و گاری...
-
کارگاه نویسندگی -1
سهشنبه 29 فروردین 1396 20:14
نمی دانست روز است یا شب.تنها مانده بود.از نوازش هایش خبری نبود.ناراحت و مغموم نگاهی به پرده ی روبرویش انداخت .سه روز بود که این پرده کنار نرفته بود. نگران شده بود که نکند برای او اتفاقی افتاده باشد.آخرسابقه نداشت که این همه مدت از هم دور باشند.او همیشه دوست داشت که وقتی کاکتوس، گل می دهد آنجا باشد و ببیند.حالا که وقت...
-
کارگاه نویسندگی
سهشنبه 29 فروردین 1396 20:13
از امروز داستان ها و متن هایی که در کارگاه نویسندگی می نویسم را در اینجا قرار می دهم.
-
12
جمعه 25 فروردین 1396 17:48
فک نمی کردم این همه فاصله بین پست هام بیافته دوباره شروع می کنم اما این بار به صورتی دیگر نه فقط یک وبلاگ خاطره نویسی شاید داستان شاید خاطره شاید دلنوشته و ... امیدوارم زیرش نزنم حداقل برای خودم
-
11
پنجشنبه 30 مرداد 1393 18:29
-
عیدتون مبارک
دوشنبه 6 مرداد 1393 18:44
-
10
شنبه 4 مرداد 1393 15:12
-
9
جمعه 20 تیر 1393 02:01
-
8
سهشنبه 17 تیر 1393 04:25
نمیدونم چه سری تو شعرای حافظ هست که وقتی میخونم آروم میشم
-
7
سهشنبه 10 تیر 1393 02:49
-
سلامی به گرمای تابستون
یکشنبه 1 تیر 1393 19:44
-
امتحان
یکشنبه 4 خرداد 1393 14:57
-
6
یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 16:58
-
5
جمعه 19 اردیبهشت 1393 23:18