بر بال ترمه خیال

ماهی بانوی سابق !!!

بر بال ترمه خیال

ماهی بانوی سابق !!!

کارگاه نویسندگی - 8


تنها و از کار افتاده بود، صندلیِ لهستانیِ سفید رنگِ گوشه ی انباری.
رنگ سفیدش از گرد و غبار به سیاهی می زد.رد زخم و تَرَک های زیادی بر روی تنش دیده می شد.درد را از اعماق وجودش، حس می کرد. دلش می خواست دوباره همان صندلی ای باشد که از او استفاده می کردند.حتی به اسباب بازی یا هر چیز دیگری بودن هم راضی بود.اما حسی به او می گفت که عاقبتش هیزم آتش بودن است و سوختن، مانند میز و صندلی های دیگر آن خانه.
سردی دستی را که بر تنش حس کرد، دلش هُرّی ریخت پایین.رقص شعله های آتش بر پوست دوستانش را به یاد آورد.انگار که سر نوشت برای او نیز،آتش و سوختن را خواسته بود.این را از سرمای دستان کسی که او را گرفته بود، فهمید. چاره ای جز قبول تقدیر و به سمت آن رفتن را نداشت.
.
.
.
از انتظار خسته شده بود.درک نمی کرد که چرا هنوز نسوخته است؟که چرا تمیز شده است؟داخل خانه چه می کرد؟... با افکارش در جدال بود که پارچِ لعابیِ سفید رنگی با شاخه گلی در آن، بر رویش قرار گرفت.شگفت زده شد.درکی از اتفاقاتی که می افتاد نداشت.
کم کم چیزی در درونش شکل گرفت. جوانه دادن و رویش شکوفه را در خودش حس می کرد.حالا تک تک زخم و تَرَک های تنش برایش معنی دار شده بود.احساس مادری را داشت که تازه فارغ شده و فرزندش را در قنداقی سپید به آغوش کشیده است.



عکس از : keepingwiththetimes