بر بال ترمه خیال

ماهی بانوی سابق !!!

بر بال ترمه خیال

ماهی بانوی سابق !!!

کارگاه نویسندگی - 7

هر فصل که می آید آرزو می کنم پاییز نیاید، اصلا فصلی به اسم پاییز نبود.

برگریزان که از راه می رسد آرزوی نیامدن پاییز را به باد می سپارم و آرزو می کنم تا هر آن چه که بین من و تو گذشت را به یاد نمی آوردم.
دریغ از پاییز، که فصلِ دیدار نخست و آخرمان بود
شال و کلاهی برایت بافته بودم که رج به رج آن پر است از بوسه های نقره ای. و  از آن سال ها حسرتی بر دلم مانده که چرا آن ها ،به جای بوسیدنت، در گوشه ای از کمد، گرد و غبار را می بوسد.
آخر مگر می شود آدم این اندازه شبیه ماه تولدش باشد؟مثل آذر، آتش باشد...باورم نمی شود آتش بودی و سوزاندی و به خاکستر نشاندی
دلم می خواست این خاطرات لعنتی را، در پاییز رقم نمی زدی که این گونه با آمدن پاییز آشفته و پریشان نشوم.
ای کاش مرا فراموشی در بر گرفته بود و دیگر نمی دانستم چه روزی از روزهای آذر تولد توست و تمام آن چه که به یاد می اوردم روزهای پیش از امدن تو بود.


پ ن:و عکسی که برعکس در بلاگ اسکای منتشر می شود.(بر روی عکسی کلیک کنید)

پ ن 2:عکس اصلی این نوشته رو به خاطر حضور دوستم ، در بلاگ اسکای منتشر نکردم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.